به تمنای وصال
به تمنای وصال
تا کی به تمنای وصال تو یگانه | اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه |
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟ | ای تیر غمت را دل عشاق نشانه |
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه | رفتم به در صومعهی عابد و زاهد |
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد | در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد |
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد | یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه |
روزی که برفتند حریفان پی هر کار | زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار |
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار | حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار |
او خانه همی جوید و من صاحب خانه | هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو |
هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو | در میکده و دیر که جانانه تویی تو |
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو | مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه |
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید | پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید |
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید | یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید |
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه | عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید |
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید | تا غنچهی بشکفتهی این باغ که بوید |
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید | بلبل به غزلخوانی و قُمری به ترانه |
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست | هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست |
امید وی از عاطفت دم به دم توست | تقصیر خیالی به امید کرم توست |
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه |
[ ] [ مرتضی حاجیوند قالبی ]
[ ۰نظر ]